کد مطلب:140356 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

رشادتهای مسلم بن عوسجه در میدان کارزار و شهادت آن بزرگوار
به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد لشگر عمر بن سعد ملعون در روز عاشوراء قتال را به مبارزت نپسندیدند زیرا از عهده دلیران لشگر امام علیه السلام برنمی آمدند چه آنكه هر نفری از صفوف لشگر امام علیه السلام كه به میدان كارزار می آمد تا هزار یا پانصد نفر را نمی كشت شهید نمی گشت از اینرو بنای جنگ را به مغلوبه نهادند.

عمرو بن حجاج از لشگر كفرآئین جدا شد آمد تا به نزدیكی سپاه امام حسین علیه السلام رسید فریاد برآورد:

ای اهل كوفه، خاموش باشید و سخنان مرا درست گوش دهید:

الزموا طاعتكم و جماعتكم فی قتل من مرق من الدین و خالف امام المسلمین.

در اطاعت امام زمان یزید ثابت باشید، جمعیت خود را در بندگی پراكنده مكنید، كسی كه از جماعت خارج شد او از دین بیرون رفته مثل تیری كه از كمان بیرون رود پس در كشتن او درنگ مكنید اینك حسین بن علی سر از دین و جماعت بیرون كشیده و قتل او واجب گشته، در كشتن او مسامحه روا مدارید و شتاب كنید.


امام علیه السلام سخنان عمرو بن حجاج را استماع می فرمود

فرد



ندانی كه شه بر چه احوال شد

به پیكان غم خست و پامال شد



امام علیه السلام فرمودند:

ای پسر حجاج، مردم را به كشتن و ریختن خون من ترغیب می كنی؟

ای ظالم آیا ما از دین بیرون رفته و شما در دینداری ثابت هستید؟

خدا می داند و همه شما نیز می دانید كدام یك از ما دین دارد و كدام بی دین می باشد، ای بی مروت پی خون من سعی بی حاصل است.

پسر حجاج چون این سخنان از پسر فاطمه علیهاالسلام شنید در غضب شد با سپاه خود یك مرتبه بر اصحاب حضرت حمله كرد.

طبری در تاریخ خود می نویسد: تیراندازان پسر سعد سپاه امام علیه السلام را تیرباران كردند از میمنه هنگامه قتال برپا شد، یاران امام علیه السلام دست از جان شسته لشگر كوفه و شام را استقبال كردند، تیر و شمشیر دشمن را در یاری فرزند علی مرتضی بسینه و صورتهای خود خریدند.

مسلم بن عوسجه اسدی از پیش و شیران نیزار بیشه احمدی از پشت خود را زدند به آن دریای لشگر پس آن مبارز مردانه و شجاع یگانه از پیشاپیش بر لشگر كفر تاخت آورد و یاران مجاهد و دلیران واحدا بعد واحد از عقب سر او بر عمرو بن حجاج و سپاه وی حمله بردند.

در این حمله چند تن از یاران جناب مسلم در میان گیرودار از پا درآمدند با خواری و زاری به خاك افتادند.

مسلم بن عوسجه چون یاران خود را كشته و بخون آغشته دید دریغ و افسوس خورد، نعره از جگر بركشید و بانگ بر یاران زد كه جان مسلم فدای شما باد پای ثبات بیفشرید و خود چون شیر گرسنه بر آن روباه صفتان حمله برد از آن طرف


سپاه كوفه و شام مسلم را محاصره كردند آن شیر با شمشیر چنان در معركه دشمن ثبات ورزید و بطوری با مشركان جنگید كه تمام اعادی حیرت كردند و بر صبر و استقامت او تعجب نمودند گاهی رو به لشگر می آورد و زمانی خود را به عقب می كشید، تیر و شمشیر دشمن را در نصرت سید گلگون كفن به جان خود می خرید با آنكه لب تشنه و شكم گرسنه بود و با آنكه پیر سالخورده گشته بود ولی مانند ایام جوانی و هنگام ریحان شباب كه در معارك بلارك می زد مثل آنكه در جنگ آذربایجان كارهای بزرگ و جنگهای عظیم نموده بود، كار را بر مشركان تنگ نموده همان نحو در وقعه كربلاء كشتار می كرد و شمشیر آتشبار بكار می برد، آن زاهد شب زنده دار و مجاهد دیندار در روز عاشوراء كاری كرد و كارزاری نمود كه از هیچ شجاعی چنین شجاعتی بروز نكرد، پنجاه نفر از كفار را به نیزه شرربار به دارالبوار فرستاد و شصت نامرد را با تیغ آتشبار به جهنم روانه كرد غیر از مجروحین و پایمال شده و زیر سم اسب مانده ها اما افسوس كه او یك نفر بود و جمعیت دشمن دریا دریا لشگر لذا هر چه از آن اعداء می كشت اصلا معلوم نمی شد كه كسی كشته شده یا نه.

مسلم را زخم كاری زیاد رسیده بود و از كثرت تیر مثل خارپشت شده بود، زبان در كامش مثل كباب نیم سوخته بود.

فرد



درونش ز بس تشنگی چاك چاك

برونش پر از خون و از گرد و خاك



آن كافران همینكه مسلم را زار و ناتوان یافتند اطراف وی را گرفتند، آن قدر شمشیر و سنان زدند كه آن نخل موزون و قامت پرخون را از مركب میمون نگون ساختند، همینكه آن دلاور از زین بر زمین افتاد آن ناپاكان آن قدر زخم به او زدند كه یقین به هلاكتش كردند سپس رهایش نمودند.

خبر به امام علیه السلام دادند، چشمان مبارك امام علیه السلام پر از اشگ شد با دل شكسته


باتفاق حبیب بن مظاهر بسر وقت مسلم آمدند، هنوز رمقی در تن داشت چون چشم حضرت بر جسم چاك چاك مسلم افتاد كه با آن حالت روی خاك افتاده سرش را به دامن گرفت و فرمود: ای مسلم و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر یعنی طائفه ای از یاران ما را اجل دریافت و جمعی كه هستند انتظار مرگ می برند.

ای مسلم غم مخور كه ما نیز از قفای تو می آئیم و با تو خدمت رسول خدا می رویم.

مسلم آواز دلنواز محبوب خود را شنید دیده باز كرد و به حضرت نگریست و گریست.

حبیب پیش آمد گفت: ای برادر، ای مسلم به خدا قسم خیلی بر من گرانست كه تو را با این حالت ببینم و لكن البشر بالجنة خوشا بر احوال تو، به بهشت می روی، برادر اگر می دانستم كه بعد از تو زنده میمانم التماس می كردم كه وصیتی كنی تا عمل كنم، اما یقین دارم همین دم به تو خواهم رسید.

مسلم فرمود: برادر یك وصیت دارم.

حبیب گفت: بفرما.

مسلم فرمود: وصیتی علیك ان لا تدع هذا الغریب و اشار الی الحسین علیه السلام

وصیتم آن است كه این غریب را تنها نگذاشته و دست از دامنش برنداری.

حبیب گفت: ای برادر آسوده باش كه خدا مرا از برای همین آفریده، در این اثناء روح پرفتوح مسلم از شاخسار بدن پرواز كرد و بر شاخه طوبی قرار گرفت حضرت بعد از گریه و زاری باتفاق حبیب برگشتند.